گذارم سر به کوی فاطمیه زخون گیرم وضوی فاطمیه صدای ضجه می اید به گوشم زپشت درب کوی فاطمیه دوباره بوی هیزم بوی اتش مشامم پر زبوی فاطمیه فضای مبهم و دلگیر امشب پر از خلق و خوی فاطمیه غلاف و میخ وخون وتازیانه خروشد از سبوی فاطمیه سوالی بی جواب از کوچه دارم چرا نیلی است روی فاطمیه حکایتهای تلخی میشودخواند پس از هر جستجوی فاطمیه میان کوچه ها بی ابرو شد تمام ابروی فاطمیه شکسته از فشار درب و دیوار نهال ارزوی فاطمیه تمام شعله های خشم تاریخ هجوم اورده سوی فاطمیه غم تنهایی مولا نشسته چو بغضی در گلوی فاطمیه نشان قبر یک پهلو شکسته بود راز مگوی فاطمیه
::. نظر .::