على را وصف، در باور نیاید *** زبان هرگز ز وصفش بر نیاید
على ترکیبى از زیباترینهاست *** على تلفیقى از شیواترینهاست
على راز شگفت روز آغاز *** على روح سبکبالى و پرواز
زبان عشق را گویاترین بود*** طریق درد را پویاترین بود
دل دریایىاش دریاى خون بود *** ضمیرش چون شهادت لالهگون بود
صداقت از وجودش رشک مىبرد *** اصالت از حشورش غبطه مىخورد
صلابت ذرهاى از همتش بود *** شجاعت در کمند هیبتش بود
سلاست در زبانش موج مىزد *** کلامش تکیه را بر اوج مىزد
غبار عشق، خاک کوى او بود *** عبیر و مشک، مست از بوى او بود
على با درد غربت آشنا بود *** على تنهاترین مرد خدا بود
على در آستین دست خدا داشت *** قدم در آستان کبریا داشت
نواى عشق از ناى على بود *** اذان سرخ، آواى على بود
شهادت از وجودش آبرو یافت *** شهادت هر چه را دارد از او یافت
على سوز و گدازى جاودانه است *** على راز و نیازى عاشقانه است
تپش در سینهاش حرفى دگر داشت *** حدیث خوردن خون جگر داشت
شگفتا! عشق از او وام گیرد *** محبت آید و الهام گیرد
تلاطم پیش پایش سخت آرام *** تداوم در حضورش بى سرانجام
توان در پیش پایش ناتوان است *** فصاحت در حضورش بى زبان است
خطر مىلرزد از تکرار نامش *** سفر گم مىشود در نیم گامش
یورش از ذوالفقارش بیم دارد *** تهاجم صحبت از تسلیم دارد
کفش خونینترین گل پینه را داشت *** ضمیرش صافى آیینه را داشت
من او را دیدهام در بى کرآنها *** فراتر از تمام کهکشانها
من او را دیدهام آن سوى بودن *** فراز لحظه ناب سرودن
من او را دیدهام در فصل مهتاب *** درون خانه مهتابى آب
على را از گل «لا»«آفریدند *** براى عشق، مولا آفریدند
سخن هر چند گویم ناتمام است *** سخن در حد او سوداى خام است
ز دریا قطره آوردن هنر نیست *** زبانم را توانى بیشتر نیست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت *** بگویم آنچه آن شوریده مىگفت
«على را قدر، پیغمبر شناسد *** که هر کس خویش را بهتر شناسد»
______________________
ای شیر خدا شاه ولایت مددی *** ای بحر سخا خان عنایت مددی
در وادی بی کفایتی حیرانم *** ای صاحب رتبه کفایت مددی
______________________
در کعبه و در کنشت موجود علی است *** عالم همه طالبنند و مقصود علی است
نیک ار نگری حقیقت اشیا را *** ز آئینه کاینات مشهود علی است