ما پیر شدیم و خبر از یار نیامد
فرهاد به دیدار نمکزار نیامد
با دست گدایی و سری کج سر راهش
صد بار نشستم ولی یکبار نیامد
ما پیرزنی عاشق و او یوسف مصری
اما چه کنم عرضه به بازار نیامد
آماده ی یک واقعه بودیم ولیکن
سلطان سلاطین، به دربار نیامد
اوراق بهادار شده دفتر من حیف...
امضاش به مجموعه اشعار نیامد
با اینکه تمام قلمم داد کشیده
در بغض دلم حرف صدا دار نیامد
هر واژه شعر از کرم اوست ولیکن
ای اهل قلم میر و قلمدار نیامد
در مجلس روضه همه روضه همین است
نزدیک محرم شده و یار نیامد
وقتش شده با گریه و صد آه بگوییم
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
الله امان از دل مضطر رقیه
سقای حرم، سید و سالار نیامد
حتی شب سوم که شدم چشم به راهش
با روضه آن مرد طبقدار نیامد
آخر چقدر شعر برایش بنویسم
انگار نه انگار نه انگار نیامد
امیرحسام یوسفی